




به چـشـمـهـایـت بگــو...نـگـاهـم نـڪـنـنـد
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּبـه ڪـار خـودشـاטּبـاشـد
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـےڪـشـم هـا
نـه
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم
نه کسی منتظر است ...
نه کسی چشم به راه ...
نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه..
بین عاشـــــــق شدن و مــــــــــرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از اه..!
رابطه ای رو که مرده..!
هر پنج دیقه یه بار نبضشو نگیر..!
دیگه مرده..!
دلم آغوش آن نامحرمی را می خواهد که...
محرم بودنش را خودم میدانم و دلم...!
خــدایـــا؟??
کمی بیاجلوتر...
میخواهم درگوشت چیزی بگویم...
این یک اعتراف است...
مـــن بــــی او...
دوام نمی آورم؟!
آنقدر دلتنگت شده ام ...
که اگر نامه رسانت گرگ بیابان هم باشد قدمش را میبوسم..!!
نگران خیس شدن پاهایش بود
درآن زمان که آب ازسرمن گذشته بود...!
تعداد صفحات : 3